نوشته شده توسط : راشین

دلم برای کسی تنگ است

www.LOvetarin.com

دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریا می دوخت
و شعر های قشنگی چون پرواز پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
کسی که خالی وجودم را از خود پر می کرد
و پری دلم را با وجود خود خالی
دلم برای کسی تنگ است
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
دلم برای کسی تنگ است
که بیاید
و به هر رفتنی پایان دهد
دلم برای کسی تنگ است
که آمد رفت
…… و پایان داد
کسی ….
کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود…



:: بازدید از این مطلب : 109
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 16 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : راشین

خدایا! آن قدیم‌ها سختگیرتر بودی!
خدایا! قربانت گردم! ای حکیم کارساز! ما اجالتاً در حکمت کارهایت در مانده‌ایم!
خدایا! مگر قوم نوح بجز اینکه کبر ورزیدند، چه گناهی مرتکب شدند که چنان غرقشان کردی؟
خدایا! مگر قوم عاد بجز کفر نعمتت، چه کرده بودند که چنان به بادی نابودشان کردی؟
خدایا! مگر قوم ثمود را به جرم کشتن شتر، چنان عذاب‌شان ندادی؟
خدایا! مگر اهل مدین بجز کم فروشی، چه کرده بودند که چنان شدند؟
خدایا! مگر قارون بجز مال اندوزی، چه کرده بود که چنان در زمین رفت؟
خدایا! این قوم که در میان‌شان‌ام چه دیگر باید می‌کردند – که نکرده‌اند – تا شایسته‌ی عذابت می‌شدند؟
خدایا! اصلاً می‌شنوی‌ام؟
خدایا! (نکند خدای نکرده، بلاتشبیه) تو هم مانند این پدر مادرهایی هستی که به بچه‌های اول‌شان کلی سخت می‌گیرند و کاری به کار بچه‌های آخرشان ندارند!
خدایا! کجایی؟
خدایا! می‌خواهم به سبک شبان بلند بلند کفر بگویم بلکه موسایی ژاژخایی‌ام را بشنود و از غیرتش عتابم کند. شاید این‌گونه دل‌مان به خبری از تو خوش شود!
خدایا! این‌جا پنداری همه مسابقه می‌دهند در رسیدن به عذابت!
خدایا! با این همه اگر عذاب‌مان نکنی به تمام اقوام قبلی ظلم کرده‌ای!
خدایا! به خودت قسم که عذاب به دستت، هزار بار شیرین‌تر است از عذابی که می‌کشیم به اسمت!



:: بازدید از این مطلب : 132
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 29 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : راشین

  خدا تنهائي و غمگينيم را ديد باز
دل اميدواري را به من بخشيد باز
فرستاد او هماني را كه تا ديدم دو چشمش را
دلم لرزيد باز دلم لرزيد باز

 

خدايا عاشقش هستم خدا دستم به دامانت
نگير اورا دگر از من كه ميگيرم گريبانت

خدايا حق من يك عشق پاك و خالي از رنگ است
خدايا حق من عشقي جدا از رنگ و نيرنگ است

من از او گرمي و شور و حال و احساس ميخواهم
من او را پاكتر از غنچه هاي ياس ميخواهم

 



:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 29 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : راشین

پروردگارا 

چشمانم را بسته ام و سرم رابه سوی آسمانت بالا گرفته ام.
 
 اشک بر گونه هایم جاری شد...
 
 نمیدانم چرا هنگام درد دل کردن با تو
 
اراده گریه کردن از من گرفته می شود..
 
 شاید این همان حس غریبی است که
 
مرا به سوی تو می کشاند..


:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 3 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : راشین

 در این دنیا که گه تاریک و گه سرد است
و ناگه می شود لبریز اندوه و همان گه غرق در
حسرت
و گه گاهی ، هر از گاهی میان باید و شاید
که باید رفت و شاید و ماند
در این دنیا که باید بود؟ چه باید کرد؟
در این دنیا که چون دل بر کسی بندی
به ترفندی همه دل بستگی هایت حبابی پوچ برآب
است
چه باید کرد؟  من آواره خسته، در این دنیا، در این ویرانه،
وانفسا
به دنبال چه میگردم نمی دانم، و یا شاید که
میدانم و می ترسم
میترسم..........
میترسم از این ظلمت، از این تاریکی بی حد
و بیزارم از این دل بستن و کندن
از این ماندن ولی رفتن
وزین عشق
از این سرگشتگی هایم
از این دنیا، از این تکرار بیهوده ولیکن سخت
پا برجا
چه بیزارم،
چه بیزارم از این ماندن  

 

سلام دوستای خوبم من امروز خیلی ناراحتم

از این روزای تکراری متنفرم

برام دعا کنید

 



:: بازدید از این مطلب : 124
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 21 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : راشین

دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم
شیشه قلبم آنقدر نازك شده كه با
كوچكترین تلنگری میشكند
دلم می خواهد فریاد بزنم ولی واژه ای
نمی یابم كه عمق دردم را در فریاد منعكس كند
فریادی در اوج سكوت كه همیشه

برای خودم سر داده ام
دلم به درد می اید وقتی سرنوشت را
به نظاره مینشینم
كاش می شد پرواز كنم
پروازی بی انتهاتا رسیدن به ابدییت..
كاش می شد
در میان هجوم بی رحمانه درد خودم را پیدا كنم
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است
بغض كهنه ای گلویم را میفشارد

 



:: بازدید از این مطلب : 143
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 15 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : راشین

 

همیشه خسته از روزای برفی           عشق پریشون شده ی دو حرفی

گفته بودم اگه دلت گرفتست              کنج دلم جا واسه ی دلت هست

شاید دلت خواست و پاهت نیومد            یا شایدم دلت باهات نیومد
هر چی که بود بذار که گفته باشم        هر جا که هست دلت منم باهاشم
 
                        عشق گذشته از پل   دشت پر از گلایل
                          گمشده ی دو حرفی   خسته ی روز برفی
 
گفته باشم هنوزم اگه دلت گرفتست       بیا که کنج قلبم جا واسه ی دلت هست
حالا که تقویم من زمستوناش زیاده          تو کوچه های سردش همیشه برف و باده
باید بیای ببینم بهار خنده هاتو                  بیا بذاز تموم شه روزای برفی با تو
 
رنگ غمو به شعر شادم زده                    دشت پر از گلایل غم زده
دلم میخواد خودت بیای ببینی                  نبض منو قلب تو با هم زده
 
                         عشق گذشته از پل   دشت پر از گلایل
                          گمشده ی دو حرفی   خسته ی روز برفی
 
 
                      


:: بازدید از این مطلب : 122
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 13 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : راشین

چه آغازي
چه انجامي
چه بايد بود و بايد شد
در اين گرداب وحشت زا
چه اميدي
چه پيغامي
كدامين قصه شيرين براي كودك فردا
زمين از غصه ميميرد پر از باد زمستاني
شعور شعر نا پيدا در اين مرداب انساني
همه جا سايه وحشت همه جا چكمه قدرت
گلوي هر قناري را بريدند از سر نفرت
بجاي شستن گلها به باغ سبز انساني
شكفته بوته آتش نشسته جغد ويراني
چه آغازي
چه انجامي
چه بايد بود و بايد شد
در اين گرداب وحشت زا
كه ميگويد كه ميگويد
جهاني اينچنين زيبا جهاني اينچنين رسوا
كجا شايسته روياست
چه آغازي
چه انجامي
چه اميدي
چه پيغامي
سوالي مانده بر رگها
كه مي پرسم من از دنيا
به تكرار غم نيما
كجاي اين شب تيره
بياويزم بياويزم
قباي ژنده خودرا
قباي ژنده خودرا



:: بازدید از این مطلب : 175
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 13 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : راشین
نه!

کاری به کار عشق ندارم!

من هیچ چیز و هیچ کسی رادیگر

در این زمانه دوست ندارم!

انگار این روزگار چشم ندارد
 
من و تو رایک روز

خوشحال و بی ملال ببیند!

زیراهرچیز و هرکسی را

که دوستر بداری

حتی اگر یک نخ سیگار

یا زهرمار باشداز تو دریغ می کند!

پس
 
من با همه وجودمخود را زدم به مردن

تا روزگار دیگرکاری به من نداشته باشد!

این شعر تازه را هم

ناگفته می گذارم تا روزگار بو نبرد...

گفتم که ...

کاری به کار عشق ندارم!


:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 1 تير 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد